جدول جو
جدول جو

معنی آله کلو - جستجوی لغت در جدول جو

آله کلو
ذراریح، حشره ای بالدار به رنگ سبز یا آبی که بیشتر روی گیاه های تازه می نشیند و سم خطرناکی دارد. اگر در غذا بیفتد آن را مسموم می کند، بیشتر به لفظ جمع نامیده می شود، آلاکلنگ، آله کلو
تصویری از آله کلو
تصویر آله کلو
فرهنگ فارسی عمید
آله کلو(لَ / لِ کُ)
آلاکلنگ. ذراریح، و آن جانوری است مانند زنبور سرخ و از او باریکتر و نقطه های سیاه دارد. (ریاض الادویه)
لغت نامه دهخدا
آله کلو
حشره ای از راسته قاب بالان که در نواحی بحرالرومی فراوان است زراریح آلاکلنگ الله کلنگ
فرهنگ لغت هوشیار
آله کلو((لِ یا لَ کُ))
حشره ای از راسته قاب بالان که در نواحی بحرالرومی فراوان است، زراریح، آلاکلنگ، اللهکلنگ نیز گفته می شود
تصویری از آله کلو
تصویر آله کلو
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(پَ لَ / لِ)
پله کوب. نیم کوب. پیله کوب.
- پله کوپ کردن،نیم کوب کردن. نیم کوفته کردن. کبیده کردن. جشن. بلغور کردن
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ لو)
دهی جزء دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد، واقع در 6هزارگزی شمال آق کند و 15500گزی شوسۀ میانه به زنجان. کوهستانی و معتدل و دارای 580 تن سکنه. آب آن از چهار رشته چشمه. محصول آنجا غلات، حبوبات و سردرختی. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم و گلیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(لُ/ لَ)
دهی از دهستان دشمن زیاری بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون، واقع در 67هزارگزی جنوب خاوری فهلیان و سه هزارگزی راه فرعی هرایجان به اردکان. کوهستانی، معتدل و مالاریائی. دارای 56 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان گلیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(گِ لَ / لِ کَ)
دهی است از دهستان اسفیورد شورآب بخش مرکزی شهرستان ساری که در 9000گزی جنوب باختری ساری و 3000گزی جنوب راه شوسۀ ساری به شاهی واقع شده است. هوای آن معتدل و مرطوب و سکنۀ آن 470 تن است. آب آنجا از چاه تأمین میشود. محصول آن غلات، پنبه، توتون، سیگار، نیشکر و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. زمستان گله داران سوادکوه برای تعلیف گوسفندان از مراتع این ده استفاده می نمایند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ کَ)
در تداول عامه، آنکه موی سر او بشده باشد. داس. دغ سر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کله طاس. کچل. کسی که سرش مو نداشته باشد، اعم از آنکه سرش ریخته یا سرش را تراشیده باشند. بیشتر به کسی که سرش را تراشیده اند گفته می شود. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده) ، سر تراشیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، در تداول عامه، آنکه سرش شبیه به کدو باشد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ کِ سَ)
چوب آتش کاو. مخصب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کُ لَ کَ سَ)
جارو که نیم آن سوده و بشده یا سوخته باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ / لِ)
دهی از دهستان تیوند است که در بخش دلفان شهرستان خرم آباد واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کله کدو
تصویر کله کدو
آنکه سرش شبیه به کدو باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پله کو
تصویر پله کو
نیم کوب پیله کوب
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی راه رفتن که شخص به اشیای روبرو و زیر پایش بی توجه باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
فنی در کشتی لوچو
فرهنگ گویش مازندرانی
غوزه نشکفته ی پنبه، غوزه ی نارس
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در ناحیه ی کجور، روستایی در لفور سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
کاشتن بذر به کمک دست و کج بیل، پرحرفی، سر و کله زدن، دردسر
فرهنگ گویش مازندرانی
قطعه قطعه، واژه ای برای ابراز محبت، به هنگام حمام کردن کودکان
فرهنگ گویش مازندرانی
غوزه ی ریز پنبه
فرهنگ گویش مازندرانی
شخم زدن و زیر و رو کردن زمین با کج بیل
فرهنگ گویش مازندرانی
حیف و میل، آماده کردن خزانه ی شالی، نرم کردن کلوخ های زمین
فرهنگ گویش مازندرانی